
کتاب بادام
👌انتشارات کتاب مجازی منتشر کرد:
«سون» کارگردان و فیلنامهنویس کرهای در اولین رمان خود برای انتخاب یک راوی اولشخص با محدودیتهای احساسی تصمیم جسورانهای میگیرد اما این ریسک نتیجه فوق العاده به همراه دارد . این رمان برای بزرگسالان بسیار جذاب است اما نوجوانانی که باید در زندگی روزمره خود با کشمکشهای این دوره کنار بیایند با یونجا و موقعیتهای بغرنج او همذاتپنداری میکنند. این رمان، اکتشافاتی هم دلانه از زیستن در قطب های عاطفی زندگی است.
🪻📚معرفی کتابِ بادام اثر وون پیونگ سون
امتیاز در گودریدز: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
کتاب بادام از سایت گودریدز امتیاز 4.2 از 5 را دریافت کرده است.
امتیاز در آمازون: ☆ ☆ ☆ ☆ ☆
کتاب بادام از سایت گودریدز امتیاز 4.7 از 5 را دریافت کرده است.
جوایزی که کتابِ بادام از آن خود کرده است:
• برندۀ جایزۀ چانگبی در بخش ادبیات داستانی جوانان
• برندهٔ جایزهٔ ادبی صلح ججو
📚🪻معرفی رمانِ بادام:
زندگیای را تصور کنید که هیچ احساسی در آن جریان نداشته باشد، نه غم، نه شادی، نه عشق، نه خوشحالی.
این داستان زندگی قهرمان اصلی کتاب بادام است. رمان بادام اثر وون پیونگ سون، رماننویس و فیلمساز اهل کرۀ جنوبی است که برای اولین بار در سال 2016 منتشر شد و کتاب در سال 2020 به انگلیسی ترجمه و در استرالیا منتشر شد. بادام اولین رمان پیونگ سون بود و در همان سال انتشار، برندۀ جایزۀ ادبی چانگبی برای داستانهای جوانان شد و پس از آن جایزۀ ادبی صلح ججو را از آن خود کرد. کتاب بادام به 13 زبان مختلف در 12 کشور در سراسر دنیا به فروش رفت که این برای یک نویسندۀ تازهکار موفقیت بزرگی محسوب میشود.
⚘️📚چرا باید رمانِ بادام را بخوانیم؟
بادام یک داستان به یادماندنی برای جوانان و نوجوانان است. داستانی که با حوادث خاصش طبیعت و ذات انسان را زیر سوال میبرد. شاید بتوان گفت این اولین رمان دنیا است که نویسنده در آن به شرح زندگی نوجوانی با شخصیت ناگویی هیجانی پرداخته است. یونجه یک شخصیت متفاوت در دنیای ادبیات است. سون به زیبایی هم شادی و هم غم و هم پیچیدگیهای زندگی را در رمان بادام لمس کرده است. نوجوانان بهخاطر گذر از دوران نوجوانی خیلی راحتتر میتوانند با شخصیت کتاب بادام ارتباط برقرار کنند، بزرگسالانی نیز که دوران پر چالش نوجوانی را فراموش کردهاند، با خواندن کتاب بادام میتوانند بهتر دنیای نوجوانان را درک کنند.
🪻📚خلاصه داستانِ بادام:
شخصیت اصلی رمانِ بادام یونجا است که به دلیل ابتلا به بیماری الکسیتایمیا هیچ دوستی ندارد و هیچوقت هم برای پیدا کردن دوست هیچ تلاشی نمیکند. مادر و مادربزرگش دو پشتیبان اصلی او در زندگی هستند و همیشه با فداکاریهایشان سعی میکنند زندگی یونجا را راحتتر پیش ببرند. هم مادر و هم مادربزرگش زندگیشان را وقف این کردهاند که به یونجا یاد بدهند چگونه در موقعیتهای روزمره واکنش نشان دهد. خانۀ کوچکشان بالای کتابفروشی دست دوم مادرش است. مادرش روی کاغذهای رنگی کلماتی مثل عشق، شادی، آرزو، غم، لبخند و غیره را نوشته و در سرتاسر خانه به در و دیوار چسبانده تا یونجا همیشه به یاد داشته باشد چه زمانی لبخند بزند، چه زمانی بگوید «متشکرم» و چه زمانی بخندد. اما در شب کریسمس شانزدهمین سالگرد تولد یونجا همه چیز تغییر میکند. فاجعهای خشونتبار و تکان دهنده کُل دنیاش را در هم میشکند و او در این دنیای فراخ و ترسناک تنهای تنها میماند. یونجا که سعی دارد با غم سوگ کنار بیاید، بیشتر و بیشتر در انزوای خودش فرو میرود تا اینکه نوجوانی به اسم گون که او هم مشکلاتی دارد به مدرسهشان منتقل میشود. گون نوجوانی است که زخمهای عمیق روحی زیادی را متحمل شده است. در سن پایین از خانوادهاش جدا شده و مجبور شده در یتیم خانه یا کانون اصلاح و تربیت زندگی کند. او سیزده سال تحت سیستم دولتی زندگی کرده و بسیار سختی کشیده است. او که به تازگی با حقیقت دردناکی در زندگیاش روبهرو شده آسیب دیده و پر از کینه شده است و سعی دارد خودش را با زندگی جدیدش وقف دهد. بین این دو نوجوان پیوندی شگرف برقرار میشود و زندگی یونجا برای همیشه تغییر میکند.